پس از سالها لذت داستان خواندن و در آن زیستن را دوباره تجربه کردم. چیزی شبیه کودکیهایم. این یعنی در هر دو قدم از داستان از آقای نویسنده میپرسیدم که تو آخر از کجا میدانی؟»، اینکه خود منم!» و بعلاوه چطور این چیزها را توانستی جوری بنویسی که انگار خود منم؟!».
هویت» اولین کتابی است که از میلان درا میخوانم. کتابهای معروف زیادی دارد و شاید بارها قبل از این اسم خودش و بار هستی را شنیدهباشم. اما خب، خوب یا بد، شهرت باعث نمیشود من بر تنبلی و اینرسی جاودانهام غلبه کنم، در زمانهای زندگی میکنیم که شهرت آسان بدست میآید. در مقدمهی کتاب نوشته زبان درا شاعرانه است که من نفهمیده بودم یعنی چه. کتاب را که شروع کردم، دیدم روایت ساده و از زبان دانای کل است، پیش خودم گفتم: یک کتاب قدیمی، و با بیخیالی تصور کردم که چه قرار است مثلا اتفاق بیفتد؟ بعد متوجه شدم روایت این ویژگی بینظیر را دارد که یک رخداد را از ذهن هردو شخصیت بازگو میکند. اعتمادم به نویسنده اینجا جلب شد، قدردان رعایت نسبیت در داستان شدم. بعد به نظرم آمد چقدر جنس ارتباط، عشق، و دوست داشتن شخصیتها برایم آشنا و واقعی است. داستان میتوانست دربارهی من باشد، دربارهی هردونفری که به هم، و یا هرکسی که به خودش در ارتباط با دیگران فکر میکند، باشد. با وجود آنکه هیچ توصیف عاشقانه و ای در کتاب نیست، اما عمق تعلق داشتنشان به یکدیگر و احساسات رقیقشان کاملا مشهود است. بجز این لطافتهای شاعرانه، کتاب و پایانبندی آن خواننده را با یک سؤال جالب تنها میگذارد: تغییر کی رخ میدهد؟ از کی و کجا ما دیگر آدم قبلی نیستیم، اگر البته آن نسخهی قبلی خودش محصول تغییر از نقطهی قبلتری نبوده؟
و در آخر و در مقایسه با کتابِ از نظرِ داستانی ضعیفِ وقتی که نیچه گریست»، در این کتاب چقدر اصالت و انسانیت واضح و آشکار است. چقدر بدون قضاوت شخصیتها معرفی میشوند و جان میگیرند. حرفهایشان بدون آنکه طبقهبندی خاصی از نظر روانی، جامعهشناسی، یا فلسفی و غیره داشته باشند، مثل دو آدم خیلیخیلی معمولی، مثل خود خواننده، در جریان داستان عرضه شده و عمق قلب و احساس و فکرشان لمس شده تا احساس مشابهی را برای ما هم ایجاد کند، و بهاین شکل، هم میزبان عاشقانه دوستداشتنها باشیم و هم ترس و تاریکیِ شک و توهم را در خودمان بیافرینیم.
و حرف آخر، داستان شاید کمی در انتها اوج میگیرد و قطعا در انتها فرم فراواقعیت و خیالیتری هم بهخود میگیرد، درحالیکه تا اواسط بیشتر درگیر صحنههای کوتاه و روایتهای موازی دو شخصیت است. اما برایم جالب است که بیهیچ زحمتی از داستان در برابر نویسنده فاکتور میگیرم. در واقع نمیتوانم فکر کردن دربارهی توانایی نویسنده را رها کنم. اینجا هنرِ او که چطور اینقدر خالص و با شناختِ دقیق از انسانها نوشته، بسیار مهمتر از کل داستان و حتی خواندن تمام داستانهای دیگر اوست.
درباره این سایت